مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ وشیرین روزها
روز پوچی همچو روزهای دگر سایه ای ز امروزها دیروزها
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور
در خزانی خالی از فریاد و شور یا زمستانی غبارالود و دور
چشمهایم همچو دالانهای دور گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد دور
می خزند آرام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله میزد خون شعر
در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای تار موئی نقش دستی شانه ای
می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای خیره میماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا خاک میفشارد دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
لیک:
گور من گمنام می ماند به راه دور از افسانه های نام وننگ
شعر بسیار لطیف و قشنگی بود . ولی سرشار از ناامیدی و افسردگی.امیدوارم این حس مقطعی باشد و فقط مربوط به دوران سرودن آن
میدونی بدترین گناه چیه؟اینه که به اونی که فکر میکنه تو راستگویی دروغ بگی
عشق تنها مفهومی است که نیازی به علت و برهان ندارد
35513 بازدید
46 بازدید امروز
9 بازدید دیروز
90 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian