صداقت نخستین فصل کتاب عشق است
توامدی ازپس کوچه تنهائی من باکوله باری ازعشق ومحبت .
توئی که تنديست راگوئی از بلوری به شفافيت احديت تراشيده اند.
توئی که ازژرفای ديدگانت صداقت رابردل منتظرمن ميکوبد انچنانکه امواج خروشان دراغوش ساحل خسته ازانتظارمی نشينند.
توئی که دستهايت راگوئی از ازل پلی برای دوستی خلق کرده اند.
توئی که سينه ات راگوئی ميکده ای افريده اند مملوازمی الست و عشق سالهاست ساقی دل توست.
توئی که گامهای پرمهرت رااگربرديدگان پرسرشکم بنهی مفتخرم نموده ای.
اری
توئی که اهسته از فرسنگها راه دور در سينه ام خزيده ای ودلم راکه جايگاه احديت بود به تسخير کشيده ای ووجودم رادرغل وزنجير خود اسيرنموده ای.
اری
تودرکنارخدای وجودم نشسته ای وپيمانه شراب عشقت را انچنان بر لبان خشکيده از محبت وجودم نوشاندی که مستانه به طراوت؛ دربودن اقرارکنم و هرگزازبرت برنخيزم ای مهربان
مهربانا؛جان جانا؛عمرمن دردست توست.......
امرفرماتااگرصدجان داشتم ؛همه را به يکباره برقدومت قربان کنم.
امرفرماتا اگر صد ديده در ره داشتم هرکدامش را به زير گامهايت چون عشق فرشی بگسترم
اری
ای عشق طلائی ؛ای کلام جان بخش؛ای تمام هستی من ؛ای همه راز ونياز
من هرگزاين راه راديگربدون تو نخواهم رفت و ديگر حتی قدمی از قدم بر نخواهم داشت اگر در مسيرزندگی تنهايم بگذاری.
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 10:13:51 AM