لحظه ها ي ........غريب
زیر رگبار گریه های سرد ،
زیر شلاق لحظه های تلخ،
باز هم ،
ستاره ای برایت خواهم چید و
به نیت هوای شرجی چشمانت ،
آنرا وقف آسمانم خواهم کرد...
امشب ، باز هم از ستاره ها لبریزم!
امشب من ، فقط چند پرنده تا بلوغ آسمان،دیرم!
بگو!
دست هایت را به کدام بی درد کشیده ای ،
سپرده ای؟
بگو !
دردهای ناگفته ات را ،
به کدام لحظه خنجر خورده ای ،
فروخته ای؟
امشب من ،
نفس هایت را می خواهم
تا با غبارتنهایی ام
توراغزل کنم...!
من آن دستهای یگانه ای را می خواهم
تا برایش ازغصه هایم شعرتر کنم.
آن سرانگشت های بی گلایه ای ،
که فرسنگها دوری را از گونه های
اشک خورده ام ،
بدون منتی ،
شست وشوی می دهد...!
آزاد بگو!
ضرباهنگ ناتمام آسمانم ،
تا چند بهار ،
برایت ترانه ها خواهد ساخت؟
بگو تا کجای این سقف کاذب دنیا،
مرا یاری خواهی داد؟
زیر رگبار گریه های سرد ،
زیر شلاق لحظه های تلخ،
باز هم ،
ستاره ای برایت خواهم چید...
باز هم گریه خواهم کرد...
باز هم �تو�را خواب خواهم دید...
.........
پری آسای شهر!
آرام بخواب!
ستاره ات
غریب بود...!
شنبه 17 مرداد 1388 - 9:00:42 AM