گل من
نمیدانم چرا رفتی نمیدانم چرا شاید خطا کردم وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا تا کی برای چه ولی رفتی بعد از رفتنت باران چه معصومانه میباریدوبعد از رفتنت یه قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت گنجشگی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت تمام بالهایش غرق اندوه و غربت شد وبعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهد مرد وبعد از رفتنت دریا چه بغضی گرفت کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با غرور خود نخواهی برد هنوز آشفته چشمهای زیبای تو برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد وبعد از این همه طوفان بهر و پرسش وتردیدکسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت تو هم در حضور این دلهای پاک بگو بگو که در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم ومن در حالتی مابین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بدون پاسخ سرد است و من در اوج پائیزی ترین ویرانه های یک دل یعنی غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا شاید به رسم عادت پروانگیمان هاست برای شادی وخوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .
یکشنبه 11 مرداد 1388 - 3:04:07 PM